خاطره از عملیات کربلای 8
گفتم دوری داره دلم رو میکنه بی چاره
در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست
ای برادر جان خواهر، نرو ای همسفر
ای کاش کمی دیگه بمونی کنار زینب
تقدیر ما خورده گره با قلعه خیبر
ای جان آقای من، دعای شب های من
قتلگاه اشک و آه از روی بلندی میکنم نگاه
اگر کشتن چرا آبت ندادن چرا زان در نایابت ندادن
علمی که امروز میبینی تو دستمونه
سعی کردم نشوم تا ابد از یار جدا
زیر و رو کردی ته صحرا رو